یک سال قبل شهادتش توی زمستان باران نمنم میزد. دیدم حسین عکس رهبری را با موتور به خانه آورد. بهش گفتم: عکسَه پِه موتور از زیر پُل تا اینجو اوردیه؟ (عکس را با موتور از زیر پل آوردی تا این جا؟ زیر این بارون!») عکس را قشنگ گذاشت بالا و درستش کرد بهم گفت: ا اینجو تِش ندِهی.» (از اینجا تکانش ندهی.) بهش گفتم: باشه. چقد قشنگه.» یک روز میخواستم جارو بزنم آمدم زیرش را جارو زدم گفت: کی قَدِ عکس رهبر زَندَه؟» (کی به عکس رهبر دست زده؟) بهش گفتم: خوم بیم اومم جارو کنم یادم رفت درستش کنُم.» (خودم بودم. آمدم جارو کنم یادم رفت درستش کنم.) برد گذاشتش همانجا و گفت: دِگَه قَدِش نزنی.» (دیگر بهش دست نزنی.) بهش گفتم: حسین قصه کیه گِرِم؟» (حسین حرف چه کسی را بگیریم؟) گفت: هر چی حضرت آقا گفتن.»
» ,بهش ,عکس ,جارو ,گفتم ,حسین ,بهش گفتم ,رفت درستش ,با موتور ,را با ,از زیر
درباره این سایت